چهگونگی فعالیت مغز جنین و نوزاد
موسسه تحقیقات و آموزش مدیریت(وابسته به وزارت نیرو)
دکتر محمد علی طوسی
مغز جنین از زمان شکلگیری در چند ماهگی تا تولد و سپس تا چند سالگی با شدت و سرعت اعجاب انگیز در تلاش برای دستیابی به یک ساختار بهینه است که میتواند سرنوشت شخص را در تمام دوران آتی زندگی رقم بزند. اگر دانشمندان میتوانستند به فعالیت مغز جنین در هفتهی دوازدهم گوش دهند، با صدای عجیبی نظیر برقراری اتصال میان خطوط تلفن برخورد میکردند که حاکی از حجم شگفت آوری از فعالیتهای الکتریکی در مغز است.
در داخل رحم مادر و مدتها قبل از آنکه نخستین پرتوهای نور بر شبکیه چشم نوزاد بیفتد یا اولین نغمههای صوت به گوش او برسد، سلولهای عصبی مغز به کار شکل دادن به عجیبترین اندام بدن این موجود است.
این نرونها (سلولهایی که علایم الکتریکی را در سلطه اعصاب و مغز انتقال میدهند) این امر را به صورت بینظم دنبال نمیکنند، بلکه شواهد تجربی حاکی از آن است که فعالیت نرونها در جهتی است که جنین را برای رفع نیازهای آیندهاش مجهز کند.
در میان همه دستآوردهای علمی سالهای اخیر شاید بتوان پژوهشهایی را که در خصوص ساختمان و عملکرد مغز صورت گرفته است از جمله مهمترین و حیرت انگیزترین به شمار آورد.
پژوهشهای اخیر این نکته را روشن کرده است که مغز آدمی شبیه کامپیوترهای کنونی نیست که مداری از قبل آماده شده و ساخته و پرداخته باشد که با روشن کردن کلید به فعالیت مشخص خود بپردازد.
نرونها محصول فرعی یک ساختار از پیش آماده شده نیستند، بلکه نفس فعالیت خود آنها در شکل دادن به ساختاری که قرار است تکمیل شود، نقش عمده بازی میکند.
مغز نوزاد در هنگام تولد دارای صد میلیارد نرون است که این تعداد تقریباً برابر است با شمار ستارگانی که در کهکشان راه شیری موجود است.
افزون بر نرونها، مغز کودک دارای سه تریلیون (سه هزار میلیارد) سلول موسوم به گلیال (glial ) است که شبیه یک کندو نرونها را تغذیه کرده و از آنها محافظت میکند. اما در حالی که مغز کودک واجد همهی سلولهای عصبی است که در کل زندگی شخص در اختیار وی قرار خواهد داشت، نحوهی اتصال این سلولها به یکدیگر است که آینده ذهنی و رفتاری و شخصیتی فرد را رقم میزند.
در واقع مغز جنین در دوران اولیهی شکلگیری میکوشد تا همه مدارهای لازمی را که میپندارد برای فرد لازم است فراهم آورد، مدارهایی که برای انجام فعالیتهای نظیر دیدن، حرف زدن، شنیدن و نظایر آن لازم است.
اما از یک نقطهی معین به بعد، این نحوهی رویارویی نوزاد با دادهها و اطلاعات حسی است که ساختار بهینه این اتصالها و ارتباطها را به صورت نهایی آن شکل میدهد.
در نخستین سال زندگی مغز کودک دستخوش تغییرهای شگفت آوری میشود.
این تغییرها از همان نخستین لحظهی تولد و به صورت برقراری تریلیونها ارتباط میان نرونها آغاز میشود.
پس از این مرحله و طی فراگردی که کم و بیش مشابه فراگرد بهترین انتخاب در نظریه تطور داروینی است و در 10 سالگی و با اندکی قبل از آن آغاز میشود، بسیاری از این اتصالات یا سیناپسها (SYNAPASES) که از بین میروند و تنها سیناپسهایی باقی میمانند که در طی این مدت به خوبی تقویت شده باشند.
مغز کودکی که از تحریکات حسی ناشی از محیط محروم مانده باشد، کمتر از مغز دیگر کودکان رشد میکند. برای نمونه مغز کودکانی که هرگز بازی نمیکنند، بین 20 تا 30 درصد کوچکتر از مغز کودکان معمولی خواهد بود.
در آزمایشهایی که بر روی موشها صورت گرفته، آشکار شده است که مغزموشهایی که در لانهی آنها انواع اسباببازیها قرار داده شده بوده نه تنها بزرگتر از مغز موشهایی بوده که در قفسهای لخت و عور نگهداری شدهاند، بلکه مهمتر از آن مغز موشهای دسته اول حاوی 25 درصد سیناپس (اتصال) بیشتر به ازای هر نرون بوده است.
کاوشهای تازهای که دربارهی نحوهی تکامل مغز جنین صورت گرفته است تنها واجد اهمیت علمی نیست، بلکه آثار و نتایج عملی فراوانی در بردارد. برای نمونه معرفت تازه دربارهی مغز نوزاد اهمیت و حساسیت نقش والدین را در رشد قوهی ادراکی نوزاد و شکل گیری شخصیت آتی او خاطر نشان میکند. به همین اساس، مطالعات تازه اهمیت دورههای پیش دبستانی را به برنامهریزان آموزشی یادآوری میکند و نشان میدهد که کودکستان و مهد کودک و دورههای آمادگی تأثیر به سزایی در رشد استعداد کودک دارند. آزمایشهای تازه نشان داده است که مغز نوزاد در نخستین سال زندگی بسیار نرم و انعطاف پذیر است. در حالی که اگر نوزادی دچار سکتهی مغزش شود یا مغزش جراحت و صدمهای ببیند، ممکن است به بخش زیادی از مغزش صدمه وارد شود و حافظه طولانی مدتش نابود شود.
بدون وجود این نوع حافظه امکان فراگیری مهارتهای مختلف از بین خواهد رفت. اما نکتهی شگفتآور این است که حتی دربارهی این نوع نوزادان اگر در معرض آموزشهای مناسب قرار گیرند، خواهند توانست سلامت کامل خود را باز یابند و هممانند یک انسان عادی زندگی کنند. اما تحقق این امر در گروه توجه به موقع و بهره برداری از روشهای مناسب است.
وقتی نوزادی متولد میشود، حواس پنجگانهاش به نحو ضعیف و شکل نگرفته کار میکنند. در مغز وی تنها سیمکشی بخش مربوط به تنفس و تپش قلب تکمیل شده است و سیمکشی عصبی بخشهای دیگر ظرف ماههای آینده صورت میپذیرند. این امر به صورت تولد و ظهور انفجار گونه سیناپسهای جدید انجام میشود. از هر یک از نرونها شمار زیادی سیم اتصال موسوم به اکسون (AXSON) خارج میشود. که سبب اتصال نرون با نرونهای دیگر میشود نرونها دارای نقاطی هستند موسوم به دندریت (DEN DRITES) که نقطهی اتصال اکسون به نرون به شمار میآیند.
مغز نوزاد در ماههای اول تولد به میزان ده برابر مغز یک انسان بالغ اتصال سیناپس تولید میکند و به میزان دو برابر مغز شخص بالغ انرژی مصرف میکند. نمونهبرداری از مغز نوزادانی که در ماههای اول تولد در گذشتهاند، نشان داده است که شمار سیناپسهای تنها یک لایه از مغز که وظیفهی انتقال اطلاعات مربوط به بینایی را بر عهده دارد از 2500 اتصال سیناپس در بدو تولد به 18 هزار اتصال در شش ماهگی افزایش یافته است. سایر بخشهای مغز نیز با رشد مشابهی رو به رو بودهاند.
در حدود دو سالگی میزان اتصالها سیناپسها به هر نرون به بیشترین حد بالغ میشود، یعنی 15 هزار سیناپس به ازای هر نرون. این شمار زیاد سیناپسها تا حدود ده تا یازده سالگی برقرار میماند و از آن پس مغز نمونهی سیستماتیک حذف سیناپسها (اتصالاتی) را که به اندازهی کافی مورد استفاده نبودهاند آغاز میکند.
شمار زیاد سیناپسها در سنین پایین این امکان را به وجود میآورد که اگر به مغز کودک در این سنین آسیبی وارد آمد مغز بتواند جای خالی سیناپسهای آسیب دیده را پر کند.
به اعتقاد متخصصان آنچه که سبب میشود مغز آسیب دیدهی کودک دوباره سیمکشی خود را تجدید کند و از بخشهای اضافی برای ترمیم بخشهای آسیب دیده بهره بگیرد، تجربه و آزمایش حسی و کسب اطلاعات از جهان اطراف به وسیلهی تعامل با آن است. برای نمونه در حدود دو ماهگی تواناییهای حرکتی مغز کودک ناگهان رشد میکند در حدی که کودک میتواند با سرعت اجسام را بقاپد. در حدود چهارماهگی بخش مربوط به ادراک عمق و تصاویر دوردست در ذهن کودک شکل میگیرد و در حدود 12 ماهگی بخشهای مربوط به تکلم در ذهن کودک شروع به کار میکنند.
اگر مغز کودک در طی این دوران سازندگی به اطلاعات مناسب دسترسی پیدا نکند، بخشهای مربوطه از کار خواهد افتاد و عواقب بسیار خطرناکی در انتظار کودک خواهد بود. برای نمونه، کودکان مبتلا به اوتیسم (autism) یعنی کودکانی که از محیط اطراف کناره میگیرند و در خود فرو میروند و با دیگران ارتباط برقرار نمیکنند و فاقد توانایی صحبت کردن هستند، کودکانی هستند که یا از حساسیت فوقالعاده در قبال محرکهای حسی بیرونی برخوردار بودهاند و یا آن که اطلاعات حسی مورد نیاز کمتر از حد لزوم در اختیارشان قرار گرفته است.
در هر دو صورت نتیجه این شده که بخشهای ادراکی و تکلمی کودک به نحو طبیعی رشد نکرده و کودک امکان ارتباط مناسب با محیط را از دست داده است. اما اطلاعات تازهای که در خصوص نحوهی شکلگیری مغز کودک به دست آمده نشان داده که برای درمان کودکان مبتلا به “اوتیسم” اگر عارضه در همان اوان بروز فهمیده شود میتوان از روشهای مناسب بهره گرفت.
به این معنی که کودکانی را که از حساسیت بالا در برابر محرکهای حسی برخوردارند از اینگونه محرکها برکنار داشت و در عوض کودکانی را که از دادههای حسی کافی برخوردار نشدهاند به نحو درست در معرض اطلاعات مناسب قرار داد.
نقش والدین در این موارد بسیار تعیین کننده و قاطع است. آزمایشهای مختلف نشان داده است که در همهی اقوام و ملیتها والدین به هنگام صحبت با نوزادان خود صورتشان را به صورت کودک نزدیک میکنند و طنین صدای خویش را تغییر میدهند و به شیوهای آرام و آهنگین و غیر متعارف با کودک سخن میگویند. در این هنگام میزان ضربان قلب کودک حتی اگر والدین کلمههای خود را به زبانی غیر از زبان مادری ادا کنند، تغییر میکند که این امر حاکی از آن است که کودک به خوبی صدای والدین را تشخیص میدهد و در برابر آن واکنش مناسب نشان میدهد.
اینگونه صحبتهای والدین با کودکان تاثیر بسیار زیادی در رشد استعداد کودک و شکلگیری مناسب ساختمان مغزی وی دارد، به همین قیاس والدینی که نوزادان خود را در اختیار پرستار میگذارند و از تربیت آنان دور میشوند در واقع کودک را از نعمتی بزرگ در زندگی آینده محروم میکنند. کودکانی که در سنین پایین تنبیههای بدنی مانند ضرب و شتم و خشونت و یا تجاوز میشوند. این خشونتها به همان صورت در شکلگیری ساختار مغزشان منعکس میشود و نتایج نامطلوبی در خصوص ویژگیهای روانی و ذهنی فرد در آینده به بار میآورد.
وقتی کودک با خطری رو به رو میشود، هورمونهای تنش و ناراحتی شروع به ترشح شدن میکنند و مغز کودک به سرعت شروع به سنجش موقعیت میکند و همهی نشانههای غیر کلامی را که حاکی از بروز خطر است در خود ضبط میکند.
این نحوهی واکنش مغز که خارج از روال عادی رشد است نظیر سنگ اولی که در یک بنا کج کار گذارده میشود بقیهی ساختار مغز را تحت تاثیر قرار میدهد. بخش قدامی مغز کودکان مادرانی که عصبی هستند در قیاس با مغز کودکان عادی فعالیت به مراتب کمتری دارد. این بخش احساسهای سرخوشی و ناراحتی را کنترل میکند و مغز کودکانی که در معرض خشونت و بیمهری قرار گرفتهاند از همان اوان مکانیسمی دفاعی تعبیه میکند و از حساسیت کودک در برابر خشونتهای بیرونی میکاهد که این امر به معنای آن است که یک بخش مهم از مغز کودک از رشد عادی محروم میشود.
کودکان این قبیل مادران از سه سالگی به بعد نشانههای غیرعادی بودن را ظاهر میسازند، اما نکتهی در خور توجه این جاست که اگر مادرانی که در معرض تنشهای عصبی قرار دارند بیاموزند که این تنشها را به نوزادان منتقل نکنند و در هنگام سر و کار داشتن با نوزاد و کودک نهایت محبت را برای آنها ظاهر کنند. در آن صورت رشد این قبیل کودکان طبیعی و عادی خواهد بود و هیچ نشانی از حالتهای غیرعادی در آنها ظاهر نخواهد شد.
در سالهای نخست زندگی کودک مراحل بحرانی و حساسی وجود دارد که در هر یک از آنها اگر توجهی کافی به سلامت کودک ارایه نشود، امکان کسب شرایط مناسب از میان خواهد رفت. برای نمونه، کودکانی که با شکل آب مروارید به دنیا میآیند، اگر در همان لحظههای اول تولد لکه جلوی چشمشان کنار زده نشود. تا آخر عمر کور باقی خواهند ماند. علت این امر آن است که بخش بینایی مغز برای انجام فعالیت عادی خود به تحرکات نوری از محیط اطراف نیاز دارد و اگر به موقع این تحریکها را دریافت نکند، به نحو خودکار فعالیت آن بخش را متوقف خواهد کرد. به همین قیاس دربارهی توانایی کودک برای سخن گفتن اگر در زمان معینی به این استعداد توجه نشود قابلیت سخنگویی کودک یا به کلی از بین خواهد رفت و یا آن که به نحو جدی آسیب خواهد دید. خوشبختانه مغز آدمی به گونهای است که در سالهای اول زندگی اگر با برنامهریزی مناسب در جهت رفع نقایص اولیه آن تلاش شود، امکان ترمیم بسیاری از نقاط ضعف احتمالی آن وجود دارد.
فلاسفه و متفکرین قرنها در اینباره گفتوگو کردهاند که آیا تربیت در شکلگیری شخصیت آدمی نقش اساسی را بازی میکند یا وراثت. اما اکنون برای پژوهشگران روشن شده است که تربیت و وراثت هر دو نقشهای اساسی مکملی را بر عهده دارند، دانشمندان از دهه 1970 به این نکته توجه کرده بودند که فعالیتهای شدید بر روی ساختار مغز تأثیر میگذارند، اما تنها در یکی دو سال اخیر بوده است که با استفاده از ابزار پیشرفته امکان پژوهش تجربی این فرضیه فراهم آمده است. برای نمونه دانشمندان دریافتهاند که فعالیت نرونی سبب تولید میزان زیادی از مواد شیمیایی ویژه میشود که تا مغز سلول و “دی.ان.آ” موجود در آن نفوذ میکند و بر روی ساختار ژنتیکی و وراثتی آنها تأثیر میگذارد.
معنای این کشفها آن است که برخلاف اعتقاد شماری از دانشمندان و به خصوص کسانی که در حوزههایی نظیر روانشناسی تطوری و یا سوسیوبیولوژی فعالیت میکنند چنین نیست که نوزاد آدمی با ساختاری کاملاً از پیش شکل گرفته نظیر یک روبوت پا به جهان بگذارد، بلکه مغز نوزاد با ساختاری که خطوط کلی آن شکل گرفته به دنیا وارد میشود و سپس در تعامل با محیط صورت نهایی این ساختار تکمیل میشود. در این میان طبیعت (وراثت) و تربیت در یک همکاری و جانبه شخصیت فرد را ترسیم میکنند. همکارانی طبعیت و تربیت از سومین هفته شکلگیری جنین آغاز میشود. در این هنگام یک لایه نازک از سلولها در جنینی که در حال شکلگیری است حالت لوله شکل پیدا میکنند و استوانه پر از مایعی به وجود میآورند موسوم به لوله نرونی است.
در این مرحله از رشد جنین، طبیعت نقش فعالتر و قاطعتر بازی میکند، اما تربیت و تغذیه نیز از نقش حساسی برخوردار است. تغییر در محیط رحم تحت تأثیر عوامل محیطی نظیر نبود تغذیه کافی مادر یا اعتیاد وی به الکل و مواد مخدر و یا آلوده بودن وی به عفونتهای ویروسی همهگی میتوانند عوارض نامناسبی بر روی ساختار ژنتیکی نوزاد باقی بگذارند و موجب بروز صرع، عقب ماندگی ذهنی و اسکیزوفرنی شوند. اما آنچه که موجب حیرت همه پژوهشگرانی شده است که به مطالعه در نحوهی شکلگیری ساختمان مغز جنین پرداختهاند. این نکته بسیار شگفت انگیز است که از میان میلیاردها احتمالی که برای ایجاد انواع و اقسام نقصها در ساختار مغز جنین وجود دارد، شمار بسیار ناچیز و اندکی از آنها در تعداد بسیار معدودی از نوزادان به وقوع میپیوندد و در بیشتر نوزادان پیوندهای میان بخشهای مختلف مغز با دقت حیرتانگیزی با موفقیت کامل به انجام میرسد.
سلولهایی که در لولهی نرونی درست میشوند باید به نقاط دوردست مهاجرت کنند و با بخشهای دیگر متصل شوند و ساختارهای موقت یا دایمی درست کنند.
یکی از مکانیزمهایی که به این امر کمک میکند، دستورالعملهایی است که در ژنهای درون سلولها قرار داده شده است. دانشمندان اخیراً کشف کردهاند که ژنی که آن را به مزاج و بر اساس نام یکی از شخصیتهای بازیهای کامپیوتری “خارپشت تندرو” نامگذاری کردهاند سرنوشت نرونهای مربوط به نخاع و مغز را تعیین میکند. پروتئین موجود در این ژن نظیر رایحهای که از یک عطر به اطراف پراکنده میشود در اطراف سلول پخش میشود و هر چه فاصلهاش از سلول بیشتر میشود، از شدت آن کاسته میشود.
دانشمندان اندکاندک در حال شناسایی ژنهایی هستند که نرونها را در مهاجرت طولانیشان در بدن هدایت میکنند. برای نمونه نرونهایی را که باید به صورت بخشی از لایه رویی مغز درآیند در نظر بگیرید. چون این نرونها در مراحل آخر شکلگیری مغز پستانداران ظاهر میشوند میباید راه خود را از میان میلیاردها نرون دیگری که از قبل در مواضع خود جای گرفتهاند باز کنند و خود را به نقاط مورد نظر برسانند.
مسأله سیمکشی و برقراری اتصال مناسب مهمترین مسألهای است که نرونها در سفر طولانی خود با آن رو به رو هستند. هر یک از نرونهای مغز ارتباط مختلفی با نرونهای دور و نزدیک برقرار میکنند. به این منظور هر نرون ساقهها یا شاخهها یا سیمهایی موسوم به آکسون را از خود بیرون میفرستند.
این سیمها حامل پیامهای عصبی و مغزی خواهند بود. این آکسونها باید به دندریتها (یا گیرندههای پیغامها) که در روی نرونها جای دارند متصل شوند و از این اتصال یک سیناپس به وجود میآید که نظیر مواضع روی جعبه تقسیم است که نقل و انتقال پیغامها را به نقاط مختلف تنظیم میکند.
آکسونها برای اتصال به دندریاتها میباید فواصلی بسیار طولانی را طی کنند که در مقیاس سلولی معادل طی فرسنگها راه در مقیاس انسانهاست.
آنچه که نرونها را در این سفر طولانی هدایت میکند، “مخلوط رشد” نامیده میشود که ارگانیزمی است شبیه به یک آمیب، دانشمندان چندین دهه است که این ارگانیزم را شناسایی کردهاند، اما آنچه را به تازگی دربارهی آن دریافتهاند این است که این ارگانیزم مجهز به چیزی است که میتوان آن را معادل مولکولی رادار و سونار (رادار صوتی) به شمار آورد. درست همانطور که رادار به هواپیما و سونار به زیر دریایی کمک میکند تا راه خود را پیدا کنند، در تا این مرحله ژنها هستند که عملیات شکلگیری مغز را کنترل میکنند، اما به محض این که آکسونها نخستین ارتباطهای خود را برقرار کردند، اعصاب مغز صدور پیامها را آغاز میکنند و از این به بعد این فعالیت است که در تکمیل ساختمان آتی مغز نقش حیاتی بازی خواهد کرد.
انتقال فرمانها به وسیلهی اعصاب شبیه فعالیت یک شبکهی عظیم تلفن است که باید میان مشترکین مختلف در شهرهای مجاور ارتباطهای مناسب برقرار کند. اما این مسأله امری بسیار دشوار و در مقیاسی باور نکردنی بزرگ است که مغز برای توفیق در آن مییابد چند میلیارد میلیارد (کوادریلون) اتصال برقرار کند.
در مولکول “دی.ان.آ” انسانها تنها صد هزار ژن وجود دارد که پنجاه هزار از آنها برای ساختن شبکه اعصاب به کار گرفته میشوند. اما این تعداد ژن برای تکمیل حتی بخش کوچکی از این شبکه نیز کفایت نمیکند. آن چه که به تنظیم نهایی این شبکه عظیم کمک میکند، فعالیت عصبهاست که خود این امر بسته به روبه رو شدن نوزاد با دادههای حسی گوناگون است.
برای نمونه در مغز پستانداران بخش مربوط به بینایی میلیونها آکسون را به گونهای تنظیم میکنند که لایهها و ستونهای منظمی به وجود میآید که شرایط را برای رویت به وسیلهی هر یک از دو چشم چپ و راست فراهم میکند.
دانشمندان با انجام آزمایشهایی بر روی حیوانات نشان دادهاند که اگر با استفاده از مواد شیمیایی مانع از فعالیت نرونهای مربوط به هر یک از دو چشم در جنین این
حیوانات شوند، نوزاد حیوان پس از به دنیا آمدن فاقد قوهی بینایی در آن چشم خواهد بود.
اگر کودک در این مراحل اولیه به خوبی از اعصاب چشمش بهره نگیرد، تا آخر عمر دچار ضعف بینایی خواهد بود. از آن جا که اعصاب چشم نوزاد هنوز بسیار ضعیف و ترد است، والدین باید تا حد امکان مانع از آن شوند که چشم نوزاد در معرض تماشای صحنههایی قرار گیرد که در آن تغییرات سریع و تندی در اشیاء حاضر در صحنه ایجاد میشوند.
برای نمونه تماشای تلویزیون که در آن تصاویر با سرعت تغییر میکنند و در هر نوبت بارانی از اطلاعات تازه را به سمت اعصاب نوپای چشم روانه میکنند میتواند تأثیرهای نامطلوب داشته باشد.
نظیر همین امر در اتصال بخشهای مربوط به احساسهای و عواطف در مغز کودک برقرار است. نوزاد در دو ماهگی به بعد میتواند احساسات خام اولیهی خود را که عبارت از درد یا راحتی است به احساسهای پیچیدهتری نظیر غم یا شادی، حسادت یا بی تفاوتی، غرور یا شرمندگی ترجمه کند.
دربارهی انجام حرکات نیز کودک در بدو تولد قادر به تکان دادن عضلات خویش است. اما تا حدود چهار سالگی میزان کنترل بر روی این حرکات چندان بالا نیست. در طی این چهار سال مغز نوزاد اندک اندک بخشهای مربوط به فعالیتهای مختلف نظیر گرفتن اشیاء، نشستن، چهار دست و پا راه رفتن و گام برداشتن و دویدن را تکمیل میکند.
وظیفه والدین آن است تا آنجا که میتوانند نوزاد را در انجام حرکات مختلف آزاد بگذارند، البته این امر باید با رعایت شرایط ایمنی و سلامت نوزاد صورت پذیرد. این قبیل فعالیتها به برقراری هماهنگی بسیار مهم میان چشم و دست نوزاد کمک میکند. استفاده از ابزار موسیقی و تشویق کودک به بهرهگیری از ادوات موسیقی به شیوهی درست نیز تأثیر به سزایی در رشد ذهنی وی خواهد داشت.
از مهمترین مراحل شک گیری مغز نوزاد، بخش مربوط به تکلم است. آزمایشهای مختلف نشان داده است که جنین حتی در شکم مادر صدای مادر و پدر را تشخیص میدهد و در برابر آن واکنش نشان میدهد. در شش ماهگی نوزادان قادر به تشخیص حروف با صدا از حروف بی صدا هستند که این امر در فهم زبان و تسلط به آن از اهمیت بسیار برخوردار است.
کودکان تا شش سالگی برای فراگیری ساختار دستوری یا نحوی زبانهای مختلف آمادگی دارند. در این سنین کودکان به راحتی میتوانند زبانهای دوم و سوم را بیاموزند.
اما از شش سالگی به بعد به تدریج توانایی آنان در فراگیری ساختارهای دستوری زبانها کاهش مییابد. سخن گفتن مکرر و با علاقه با نوزاد به وسیلهی والدین به نحو چشمگیری تواناییهای ادراکی کودک را افزایش میدهد.
بررسیهای دانشمندان آشکار ساخته است که رشد ذهن کودک در 10 سالگی به پایان میرسد. از این زمان به بعد تا چند سال مغز به نحوی بیرحمانه به کار قلع و قمع سیناپسهای ضعیفی که در سالهای گذشته به خوبی استفاده نشدهاند مشغول میشود.
در اینجا نیز دستورالعملهای مربوطه در ژنها تعبیه شدهاند. در 18 سالگی خاصیت اتساعی مغز کاهش مییابد و در عوض قدرت آن افزایش مییابد. در این مقطع استعدادهایی که از قبل در کودک رشد داده شده شکوفا خواهد شد.
نحوهی فعالیت مغز در این مرحله درست نظیر فعالیت یک مجسمه ساز است که سالها به کار بر روی یک تابلو سرگرم بوده است.
در این مرحله پایان تیشههایی که مجسمهساز طی سالها بر سنگ مرمر زده و یا خطوطی که نقاش در طول زمان بر روی تابلو کشیده میتواند به صورت یک مجسمه ظریف یا یک تصویر زیبا جلوهگر شود و یا آن که چیزی زشت و نامطلوب از کار درآید.
دیدگاه بگذارید