این مقاله از شماره 72،73 نامه ی مربی انتخاب شده است.
دکتر محمد جعفری قنواتی دانشآموختهی رشتهی ادبیات است. عشق به این رشته او را تا تاجیکستان برای دریافت مدرک دکترا در این باره کشانده است. دکتر قنواتی بخش بزرگی از فعالیت خویش را به نقد و بررسی و جمعآوری و تألیف و پژوهشی اختصاص دادهاند. مقالههای گوناگونی از ایشان دربارهی زن و فرهنگ، ایرانشناسی، ادبیات داستانی، افسانهها و فرهنگ عامه، چهگونهگی کار گروهی و پژوهشی “حدود 62 مقاله” در نشریههایی مانند کلک، فرهنگ و مردم، کتاب ماه و علوم اجتماعی، کتاب ماه و هنر، کتاب ماه و کودک و نوجوانان و پژوهش نامهی ادبیات کودکان به چاپ رسیده است.
همچنین چند اثر در قالب کتاب با نامهای روایتهای شفاهی هزار و یک شب، دو روایت از سلیم جواهری، قندان و نمکدان و… جوامعالحکایات انتشاریافته است. ایشان ویراستاری کار بزرگ دانشنامهی فرهنگ مردم را به همراه گروهی بزرگی از مولفان بر عهده دارند و خودشان بر این باورند که بخش عمدهی فعالیتهایشان در حوزهی ادبیات عامه بخش قصه و افسانه و لطیفه بوده است. حتی اگر به زنان در آن آثار خود توجهای داشتهاند، با تأکید بر نقش زنان در قصهها بوده است.
به گفتوگوی ایشان پیرامون ادبیات شفاهی یا عامه به ویژه قصهها و قصهگویی میپردازیم:
ادبشفاهی یا عامه در برابر ادبرسمی و مکتوب قرار میگیرد. بیشتر آن چه را که در ادبیات رسمی موجود است در ادبیات غیر رسمی نیز میتوان دید، مانند داستان، چیستان و… با نگاهی کلیتر به فرهنگ مردم(رسمی و غیر رسمی) در بخش رسمی شعر، نجوم، طب و هنر را میبینید. نکتهی جالب این که در فرهنگ غیر رسمی گونهای دموکراسی دیده میشود که در فرهنگ رسمی ان را نمیبینید. برای نمونه پیش از دورهی مدرن زن طبیب، زن شاعر و… میبینید، اما در میان فرهنگ رسمی از این ماجراها خبری نیست. حتی جنسیت زن در ادبیات عامیانه عادلانهتر مشخص است.
در گذشته اگر نام شاعران زن به ویژه آنان که به سبکهای سنتی شعر میگفتند مانند پروین اعتصامی را از دفتر شعرشان برمیداشتید، متوجه نمیشدید که این شعر را یک زن سروده است. امروز برای نمونه شعر فروغ فرخزاد و یا سیمین دانشور را میتوان زنانه نامید، اما در ادبیات عامه و ادبیات شفاهی شعرهای زنانه کاملاً آشکار است.
قصهها یکی از اجزاء برجسته در ادبیات شفاهی ماست که مؤلف مشخص و معینی ندارند. هرگز نمیتوان گفت نخستین بار چه کسی افسانهی کره اسب دریایی را ساخته و یا پرداخته است و یا قصهای مانند ماه پیشانی. دومین ویژگی قصهها این است که در شکل زبانی و سینه به سینه منتقل میشوند و بسته به این که راوی ما زن است یا مرد، کودک است یا جوان، قصاب است و یا خیاط و… روایتها با هم متفاوت است. طبیعی است که یک روای زن از واژهگانی استفاده میکند که راوی مرد ممکن است مورد توجهاش نباشد. یک فرد روستایی تشبیههاتش با یک نقال شهری متفاوت است. تجارب یک چوپان با یک فرد تحصیلکرده متفاوت و بنابراین گفتارش هم متفاوت است. بنابراین هر کدام از این افراد ادبیات ویژهی خودشان را میآفرینند.
حتی زمانی که راوی ثابت باشد، اما شنونده متغیر، باز نوع روایت در گروههای متفاوت با هم فرق خواهد کرد.
نقل یک قصهی مشترک در یک جمع زنانه و زمانی که در آن یک مرد حضور دارد با هم متفاوت است بنابراین با تغییر مخاطب نوع روایت هم تغییر میکند.
حال اگر مخاطب از نظر گروه اجتماعی تغییر کند، باز تغییری در نوع واژهگان دیده میشود. برای نمونه وقتی در جمع رانندگان ماجرایی را نقل میکنید متفاوت عمل خواهید کرد.
اگر به مخاطب از نظر جنس، سن، پایگاه اجتماعی و… توجه نداشته باشیم، نمیتوانیم با آنها ارتباط بگیریم و نقل کار دشواری خواهد شد.
افزون بر مخاطب عامل زبان نیز موضوع مهمی در تغییر روایت است. برای نمونه پس از ظهر که فرد ناهارش را خورده است و میخواهد بخوابد قصهای را که قرار است برایتان نقل کند خلاصه میکند، امادر شب و پس از استراحت با حوصله است و قصهای را با دقت بیشتر برایتان نقل خواهد کرد.
و یا اگر به روستاها میروید فصل کشت و کار فصل مناسبی برای جمعآوری نقلهای روستاییان نیست، اما فصل بیکاری و یا فصل زمستان و شبهای طولانی آن مناسب این کار است. بنابراین زمانی را که برای ثبت کردن روایتها انتخاب میکنیم بسیار مهم است، زیرا در تغییر روایت تأثیر دارد.
خاطرهای از ثبت روایتها در روستایی میان خوزستان و بوشهر چیزی حدود 18-17 سال پیش برایتان نقل میکنم. روزی از پیرمردی هشتاد ساله که به همراه خانوادهاش زندگی میکرد خواستم. قصهای برایم نقل کند، پیرمرد دندان نداشت و من نمیتوانستم متوجه شوم که او چه میگوید. پسرش هم آن قدر سریع گفت که نفهمیدم. این بود که از نوهاش خواستم این کار را بکند. گفت میتوانم، چون پدربزرگم بیش از هزار بار آن را نقل کرده است. آن زمان نمیدانستم این کار چه قدر اهمیت دارد، اما پس از آن جرقهای در ذهنم زده شد و این که چه خوب است که بتوانم قصهای را خانوادگی ثبت کنم. یعنی از زبان 3 نسل نقل شود. یک بار که این کار را انجام دادم 3 روایت متفاوت از یک داستان نقل شده بود. پسر جوان خانواده وقتی قرار بود دختر قهرمان قصه را توصیف کند میگفت: آن قدر خوشگل بود که لیلا فروهر انگشت کوچیک او نمیشد. توجه داشته باشید که این گفتار تا چه اندازه بار اجتماعی دارد. توصیف پیرمرد در این باره چنین بود:
مثل انار بود، یاقوت لبش میخندید.
و دیگر این که توصیفها و کشدار بودن آن هم به حوصلهی راوی بستگی دارد. برای نمونه در کتاب مشتی گلین خانم قصهی یک کرهی اسب یک بار 4 صفحه باری دیگر حدود 12 صفحه[1] و جای دیگر 16-15 صفحه است.
پیداست میزان سرحال بودن و یا خسته بودن راوی در میزان نقل یک قصه یا افسانه تأثیرگذار بوده است. هر چند اصل و پایهی قصه در هر سه روایت حفظ شده است، اما مخاطبها بر روی نقال تأثیرگذاشته است.
موضوع دیگری که در ثبت و ضبط و حفظ قصهها و افسانهها مهم است تکرار است. عدهای فکر میکنند باید تکرارها را در ثبت و ضبط حذف کرد، اما تکرار جزء مهمی از ادب شفاهی است. در مطلبی که به عنوان یک نویسنده آن را مینویسید اگر تکرار در جملهها باشد، ضعف در نوشتار محسوب میشود، اما در گفتار شفاهی تکرار جزء لازمی است. تکرار برای بیان اهمیت یک بخش در قصه مطرح است. راوی و سخنران به شکلی غیر ارادی موضوعات مهم را تکرار میکند.
این تکرار سبب میشود که قصه در ذهن مخاطب جای بگیرد. این موضوع را در رادیو یا تلویزیون میتوانید ببنید. گاهی یک خبر چندین بار در رادیو و تلویزیون در چندین ساعت متوالی تکرار میشود.
یک نمونه قصه به ما در آشنایی با این موضوع کمک میکند:
میگویند پادشاهی 3 پسر دارد یک درخت سیب هم دارد که سیبهای جادویی بار میآورد، اما قرار است دیو بیاید و سیبها را ببرد. بنابراین سه پسر از آن درخت مراقبت میکنند. آنها به نوبت شب را تا صبح بیدار میمانند. شب اول پسر بزرگ بیدار میماند، اما تا نزدیکای صبح خوابش میبرد و دیو هم سیب را میبرد. شب دوم پسر وسطی بیدار میماند. در این جا راوی هر چیز را که شب اول گفته است دوباره تکرار میکند.
و در شب سوم هم همهی ماجرا را از اول تا به آخر تکرار میکند. تا این که به شب دوم میرسد آن جایی که پسر کوچک تیغ میزند به انگشتش و بعد نمک روی آن میپاشد تا از سوزش آن خوابش نبرد. و بعد دیو میآید و …
افرادی که به ارزش و جایگاه تکرار در ادبیات شفاهی آشنا نیستند با خود فکر میکنند نقال قبلی چیزی سرش نمیشود و بنابراین قصه را خلاصه میکند و میگویند شب اول پسر بزرگش خوابش برد، شب دوم، پسر وسطی و شب آخر…
به ویژه زمانی که مخاطب شما کودک است این تکرار در قصهی پیشین به کودک میآموزد که برای رسیدن به یک هدف باید سختی را تحمل کرد و اگر سختیها و تلاش در این داستان را نقل نکنیم، تصور کودک این خواهد بود که به راحتی میتوان به هدف رسید. تحمل سختی برای رسیدن به یک هدف را نمیتوان تنها در یک جمله بیان کرد، بلکه باید آن را در پدیدههایی مانند قصهها و افسانهها توصیف کرد. این گونه آن چه میخواهیم آموخته خواهد شد. این قصه است نه یک مقالهی فلسفی که ممکن است مستقیم پند و اندرز بدهد. گوش بدهکار این حرفا نیست.
بنابراین تکرار اصلی است که هم در قصهگویی و هم در ثبت و ضبط روایتها باید به آن وفادار باشیم.
نکتهی مهمی که هنگام ثبت قصهها باید به آن توجه داشت این است که تنها قصه را ثبت نکنیم، بلکه فضای قصهگویی و حواشی اتفاقهای مربوط به آن را نیز باید ثبت کنیم. این اتفاق سبب میشود تا قصهها بیشتر درک و تفهیم شوند. کتاب روایتهای هزار و یک شب که حدود 11 سال پیش آن را به چاپ رساندم یکی از تنها روایتهایی است که این موضوع در آن رعایت شده است.
نمونهی دیگری که میتوانم به آن استناد کنم پدرم است. ایشان قصهگویی ماهری بودند که سالهای زیادی از عمرشان را در دریا سپری کردند و بسیار قصه میشناختند و در ذهن داشتند. یک بار که از او خواستم قصهای نقل کند گفت من کجا قصه بلدم برو از ننهات بپرس، گفتم من نمیدونم نوهات سفارش کرده برایش قصهای از زبان شما ببرم. مادرم گفت اگر من قصه بلد بودم نمیگذاشتم نازت رو بکشد. پدرم گفت اگر مادرت برایم یک قلیون چاق کند، قصه میگویم. گفتم من میروم. پدرم گفت نه، قلیون تو به درد من نمیخورد!
مادرم به پدرم گفت باشد، تو قصه بگو من میروم قلیون چاق میکنم. یک باره پدرم قصه را آغاز کرد. من از همان اول ضبط را روشن کرده بودم. پدرم ابتدا شعری دربارهی قلیون گفت و سپس چیزی دربارهی مادرم گفت که من همه را ضبط کردم. آوردن همهی نقل و قولهای پیش از آغاز قصه در انتقال فضا به خواننده و یا شنونده کمک میکند و آشنایی فضا هم در درک و فهم قصه مؤثر است. متأسفانه بیشتر وقتها ما زمانی که قصه آغاز میشود صدای نقال را ضبط میکنیم.
موضوع مهم دیگر در ثبت و ضبط لحن قصههاست. محاوره زبان رسمی نیست و لحن نوشتار با لحن گفتار متفاوت است. زبان گفتار برای بیان مقصود و بیواسطه است. یعنی مقصود را به راحتی بیان میکند و نوعی زبانی مقرون به صرفه و اقتصادی است، زیرا تلاش میشود تا کلمههای کمتری استفاده شود، بدون این که موضوع پیچیده شود، برعکس زبان نوشتار که مقصد را در آن پیچیده میکنیم. برای نمونه وقتی میگوییم بچه ریده برم بشورمش، در این جا منظور تمیز کردن بچه است. اما وقتی میخواهید این جمله را ادبی بگویید بسیار متفاوت و پیچیده است.
کلمهها بیخود ساخته نشدهاند. در بسیاری از اوقات کلمهای عامیانه مانند گوزید را به اشکال گوناگون مانند بادی از او جدا شد و… یا اصطلاح عربی و یا انگلیسی او را به کار میبریم، اما از گفتن خود آن کلمه که به اعتقاد من ربطی به بیادبی و یا با ادبی ندارد خودداری میکنیم.
گاه هنگامی که کلمهها را تغییر میدهید دیگر آن معنی را ایجاد نمیکند و هر کاری میکنید نمیتوانید مفهوم را بیان کنید و حتی در ترجمه نیز این مشکل به چشم میخورد.
گاه یک کلمه را نمیتوان به زبان رسمی برگرداند، زیرا در ادب رسمی کاربرد ندارد و در آن جا مطرح نمیشود.
آن چه روای میگوید زشت و رکیک نیست. پس امانتداری کنید. موضوع دیگر کاربرد قصههاست. گروهی بر این باورند قصهها برای پند و اندرز ساخته شدهاند. من بر این باورم که قصه قبل از این که پند و اندرز بدهند برای سرگرمی و لذت آفریده شدهاند.
اگر یک فیلم و یا یک داستان سرشار از دُر و گوهر باشد و بهترین فیلمسازها و یا نویسندهها آن را آفریده باشند، اما درست بیان نشود و سرگرمی ایجاد نکند، مخاطبی نخواهد داشت. به همهی این دلایل در پایان هیچ یک از قصههای ایرانی پند و اندرز نمیبینید. ممکن است در نوشتار همان قصهای که شفاهی آن موجود است پند و اندرز ببینید، اما در نقل شفاهی آن هرگز!
یکی از تفاوتهای فاحش قصهگویی ایرانی و اروپایی در ارایهی آن است. قصهگویی اروپایی بر نمایش استوار است، اما قصهگویی ایرانی بر روی سحر زبان استوار است. بدان معنا که با زبان مخاطب را تسخیر میکند. این سحر کلام در بسیاری از مؤلفههای فرهنگی ما مانند روضهخوانی وجود دارد، یکی از این ساحران قصهگو آسید مصطفی از اهالی خراسان است. این سحر در کلام برخی از نقالها آن چنان قوی است که حتی اگر از رادیو هم نقالی آنان را بشنوید تحت تأثیر قرار میگیرید.
این وجه تمایز هنر و فلسفه است. کار هنر تسهیل موضوع است، اما کار فلسفه ارایهی مفهوم. در قصه شما مفهوم قصه را تجسم میکنی و به تصویر میکشی. پس مستقیمگویی و پند و اندرز وظیفهی قصه و قصهگویی نیست. مخاطب برداشت خودش را از قصه میکند و هیچ کس به ویژه دربارهی مخاطب کودک اجازه ندارد در قصه پند و اندرز بدهد یا نتیجهگیری کند.
در بخش دوم گفتوگو استاد جعفری قنواتی به نکاتی کاربردی در قصهگویی و پژوهش و ثبت که حاصل تجربههای فراوانشان است اشاره میکنند.
- اشکال گوناگون برگردان
در برگردان قصهها از گفتار به نوشتار 3 راه وجود دارد.
- عین آنچه گفته میشود نوشته میشود. برای مثال اگر قصهگو گفت “دیفار” باید بنویسیم “دیفار” و در جایی توضیح بدهیم منظور دیوار است. این نوع انتقال به کار پژوهش میآید.
- به طور کامل ویرایش میکنید و یک متن ادبی به دست میآید که بسیار با گفتار متفاوت است.
- بین دو روش بالا، برخی از واژهها را اصلاح میکنیم و برای مثال دینار را دیوار مینویسیم.
- توجه به تکرار در انتقال
همانگونه که گفتیم تکرار در قصهها به ویژه برای گروه کودک بسیار مهم است. برای نمونه ناهار خورد و رفت و رفت و رفت و … تا شب شد. این شکل بیان دلیل لازمی دارد! زیرا اگر بگویید 150 کیلومتر راه رفت تا رسید کودک متوجه نمیشود چه اندازه منظورتان است، اما وقتی مینوسید شب خوابید صبح بیدار شد رفت و رفت و باز رفت تا ظهر شد، کودک درک میکند منظور چیست؟ یادتان باشد اینها که میگوییم دست آورد صدها سال تجربهی قصهگویی است.
بازنویسی یا بازگویی قصهها
گروهی بر این باورند که بسیاری از افسانهها را که در آن مبارزه خیر و شر وجود دارد میتوان تلیطیف کرد و از شکل موجود به شکل دیگر برای ارایه تغییر داد. برای مثال در داستان بز زنگولهپا ” اصلاً گرگی گشنه نشود و یا این که شکمش پاره نشود و بهتر است گرگ و گوسفندان با هم دوست شوند” دکتر جعفری قنواتی در اینباره میگوید:
اساس و بنیان افسانهها بر خیر و شر استوار است. تغییر این بنیان و تغییر مفهوم در آنگاه به کودک آسیب میرساند و از او فردی میسازد که ممکن است فریب شر را بخورد و اجازه دهد تا به او ظلم شود.
گاه بهتر است به جای تغییر این مفاهیم مخاطب شناسی انجام گیرد و پژوهش شود که چه قصهای برای چه کودکی و یا چه گروهی از کودکان مناسبتر است. این را پدر و مادر و یا مربیان باید بدانند.
تجربهی خود من از شنیدن قصه در کودکی این بود که شانس داشتم تا قصهگوهای زن و مرد فراوانی را تجربه کنم. بیشتر اوقات در این قصهگویی قصهگو مخاطب خاصی نداشت و شاید بتوان گفت مخاطب او عام بود.
بهتر است شما هم به جای حساسیت به این موضوعها توجه کنید که کودکان از چه قصهای خوششان میآید. اگر کودکی از قصهی سحرآمیز خوشش آمد، بهتر است آن را بشنود و اگر دیگری میل به قصههای واقعگرا داشت، آن را برایش نقل کنید.
برای این توانایی باید فراوان بخوانید تا بتوانید انتخاب بهتری بکنید.
تا میتوانید قصههای ایرانی بخوانید و فرهنگ ایرانی را ترویج کنید.
این اشتباه است که فکر میکنید ماه پیشونی ما همان سیندرلا است. تفاوتهای بسیار میان این داستان است. برای مثال در افسانهی سیندرلا شاهزاده و سیندرلا با هم شراب میخورند، میرقصند و عاشق هم میشوند. این موضوع در فرهنگ ما جای ندارد. اگر سیندرلا را تکثیر کنیم، تیشه به ریشهی خودمان میزنیم. یعنی دوگانگی در ذهن کودک ایجاد میشود که این رقص و شراب چیست؟
در گذشته به دلیل اینکه انتقال فرهنگ به وسیلهی قصهها از نسلی به نسل دیگر (مادرم، مادربزرگم من) صورت میگرفت، انقطاع فرهنگی به وجود نمیآمد. اما امروزه ترجمهها بیش از خلق آثار ایرانی است و تبلیغ و ترویج فرهنگی دیگر بیش از فرهنگ ماست. پس بهتر است فراوان بخوانید، ایرانی بخوانید تا ذهنتان از لذت لبریز شود و در نتیجه انتخاب بهتری داشته باشید.
به نظر من بنیاد قصهها باید حفظ شود. و نباید به قصد این که افسانهها و قصههایی چون ماه پیشونی خشونت را تبلیغ میکنند (رابطهی نا مادری و دختر) و حس کودکان نسبت به مادری را خراب میکند، افسانه را اساسی تغییر دهیم. خشونت از کانالهای گوناگونی چون رادیو تلویزیون و … خیلی بیشتر تبلیغ و ترویج میشود، نه از طریق افسانهها … اعمال خشونت و یا خشن شدن به بسیاری از دیگر تجربههای خود فرد در زندگیاش بستگی دارد نه به شنیدن یک قصه یا افسانه. من فراوان قصههایی از این دست را شنیدم، اما هنوز در این پنجاه و اندی سن به مادرم بسیار احترام میگذارم و هیچ حس بدی هم نسبت به مادری و نامادری ندارم.
قصههای موجود نیز در دورانهای گوناگون با نقلهای گوناگون سابیده شدهاند، سختی و جنبههای منفیشان گرفته شد و هست، بسیاری از قصههای ما سابقههای هزار ساله دارند. مانند روایتهای هزار و یک شب و …. پس بهتر است قصهها را بشناسیم. هر قصهای فراوان با ما حرف دارد. در ضمن بهتر است با خود قصهگوها هم در یک رابطهی تعاملی واقع شوید. یعنی مخاطب و قصهگو در یک رابطهای مناسب با هم، بر روی هم تاثیر میگذارند.
و حرف آخر اینکه
تلاش کنید تا فرهنگ قصهگویی و قصهها را رواج دهید. در برخی از کشورها مانند فنلاند و دانمارک سیاست فرهنگیشان ترویج قصهگویی است و در این کشورها در همه جا قصه و قصهگویی رواج دارد. در مرکز خرید، در دانشگاه در مدرسه. حدود 2 هزار قصهگو برای این کار حقوق و دست مزد دریافت میکنند. سیاستهایی که در ایران خبری از آنها نیست. اینجا کودک 10-12 ساله اوقات زیادی را با کامپیوتر و تلویزیون میگذراند و بیشتر مشاهدهاش را فرهنگ اروپایی در تلویزیون و سینما و … تشکیل میدهد. یک بررسی علمی میگوید زمانی که کودک قصه میشنود به میزان صد در صد سیستم مغز او فعال میشود که این میزان حتی زمانی که قصه برای او روخوانی میشود به 50 درصد کاهش مییابد. بنابراین جایگاه و ارزش قصه گویی بس پر اهمیت و ارزشمند است و همهی اینها ضرورت تلاش ما را برای قصهگویی روشن میکند.
از استاد جعفری قنوآتی که با سادگی و صراحت گفتار و آرامش کلامشان همچون یک قصهگو ما را به شنیدن سخنانشان دعوت کردند بسیار تا بسیار سپاسگزاریم. امید که شاگردی کنیم در مکتبشان تا مکرر شد قصهی عشق به قصهها و افسانهها و فرهنگ مردم ایران زمین.
[1] – کاری پژوهشی از نقلهای زنی به نام مشدی گلین خانم به وسیلهی احمد وکیلیان
دیدگاه بگذارید